حکایت عبرت آمیز از مولانا به نام سوت زدن بیخودی!
حکایت های مولانا پر از عشق، آرزوها، و تجربیات روحانی است و به زبانی ساده ولی در عین حال چالش برانگیز به ما میآموزد که چگونه با دنیای اطرافمان و خودمان ارتباط برقرار کنیم! مطمئن باشید از وقتی که برای خواندن حکایت های مولانا می گذارید به درست ترین شکل ممکن استفاده کرده اید! سوت زدن بیخودی یکی از حکایت های مولانا است که در این بخش از سایت سبک زندگی برای شما آورده ایم.
داستان سوت زدن بیخودی از مثنوی معنوی!
اسبی، به تازگی کره ای را به دنیا آورده بود. روزی صاحبان اسب ها، آنان را برای آب خوردن، به کنار جویی بردند. هنگامی که اسب ها به کنار جوی آب رسیدند، شروع به آب خوردن کردند، کره تازه به دنیا آمده هم که تاکنون آب نخورده بود، به سوی جوی رفت؛ چون تشنه بود، شروع به نوشیدن کرد. هنوز قطره ای آب نخورده بود که یک باره صدایی شنید و ترسید؛ از آب خوردن دست برداشت و به مادر خود چسبید.
مادرش پرسید: «چه شده؟... چرا آب نمی خوری؟...»
کره پاسخ داد: «از این صدا می ترسم!... مادر! این صدای چیست؟...»
مادرش گفت: «این صدای سوت زدن صاحبان اسب ها است!»
کره پرسید: «من از این صدا می ترسم! آنها برای چه سوت می زنند؟»
مادرش سری تکان داد و گفت: «نمی دانم!... آنها فضول هستند! گمان می کنند، با این سوت زدن است که ما آب می خوریم؛ بیخبر از اینکه اگر سوت هم نزنند، ما آب خود را خواهیم خورد! تو کار خود را بکن و از این آب بخور، آنها کار احمقانه ای انجام می دهند و تلاش بیهوده ای می کنند!»
هین ! تو کار خویش کن، ای ارجمند!
زآنکه ایشان، ریش خود بر می کنند!
منبع: ویکی گردی