حکایت های مولانا | داستان های مثنوی معنوی | حکایت خودت فکر کن

داستان دلنشین خودت فکر کن، از مثنوی معنوی!

در ادامه این مطلب میتوانید داستان خودت فکر کن از حکایت های مولانا را بخوانید و امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید!
داستان دلنشین خودت فکر کن، از مثنوی معنوی!

حکایت های مولانا یکی از پر طرفدارترین داستان های ادبی است که درون هر جمله آن پندها و اندرز های بسیاری نهفته است. ما هر روز یکی از حکایت های مولانا را برای شما به انتشار می گذاریم و امیدواریم از خواندن آن ها لذت ببرید. در ادامه این بخش از سبک زندگی شما رو با داستان دلنشین خودت فکر کن؛ از حکایت های مولانا آشنا می کنیم!

داستان خودت فکر کن از مولانا!

مردی بود که مردم را بسیار مورد آزار و اذیت قرار می داد، با همه شوخی های بیجا می کرد. پس از هر شوخی هم سعی میکرد ذهن طرف مقابل را از کار خود منحرف کند. روزی در میان جمعی، به مردی نزدیک شد و سیلی محکمی به پس گردن او زد؛ طوری که صدایی بلند از آن برخاست، همه مردم نگاهشان متوجه آنان شد. مردی که سیلی خورده بود از جایش بلند شد و تصمیم گرفت که او هـم سیــلی محکمی را به او بزند؛

اما مرد شوخ گفت: «صـبـر کـن دوست من! یک سؤال از تو می پرسم، اگر درست جواب دادی، آن وقت بزن! بگو ببینم این صدایی که از این سیلی بلند شد، از دست من بود، یا از گردن تو؟

مرد که سیلی خورده بود، از این حرف او عصبانی تر شده؛ گفت: «الان به تنها چیزی که فکر می کنم، این است که سیلی ای به تو بزنم! آن وقت خودت فکر کن که صدا از کدام بلند شده است!» این را گفت و یک سیلی محکم حواله او کرد.

منبع: ویکی گردی




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/3zmnz2

اخبار داغ