داستان های مولانا | داستان های مولوی | داستان گنجشک حریص

داستان های مثنوی؛ گنجشک حریص! | حکایت های مولانا

یکی از حکایت های مولانا به نام گنجشک حریص را در این بخش برای شما قرار داده ایم. امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید!
داستان های مثنوی؛ گنجشک حریص! | حکایت های مولانا

در ادبیات سرزمین تاریخی ایران، عرفان و اخلاق همواره جایگاهی متعالی داشته و بدون شک مولانا جلال الدین بلخی ملقب به مولانا، استاد بی‌ قید و شرط عرفان و ادب فارسی است، حکایت های مولانا بسیار تاثیر گذار بوده و نگرش شما را به دنیای واقعی عوض می کند، اگر به دنبال مطالعه روزانه ای هستید که از آن لذت ببرید، پیشنهاد ما به شما خواندن حکایت های مولانا است، در ادامه این بخش از سبک زندگی یکی از قشنگ ترین حکایت های مولانا، ناشنوایی که دسته گل به آب داد را بخوانید!

حکایت گنجشک حریص!

گنجشکی در دشت و صحرا پرواز می کرد؛ او شدید گرسنه شده بود و دنبال دانه می گشت. اتفاقاً، صیادی در آن حوالی دامی را پهن کرده، مقداری دانه، در اطراف آن ریخته بود. صیاد برای اینکه شناخته نشود، خود را در بین برگ و گیاهان مخفی کرده بود. او منتظر شد تا صیدی از راه برسد و آن را در دام بیندازد.

خویشتن پیچیده، در برگ و گیاه تا در افتد، صید بیچاره، ز راه گنجشک دانه ها را دید و به سوی آن ها پرواز کرد. احساس کرد، که حیله ای در کار باشد! پس بر بالای دانه ها مشغول پرواز شد و فهمید، مردی خود را در میان برگ و گیاهان اطراف پنهان کرده است. از او پرسید: «تو که هستی و اینجا چه میکنی؟» صیاد گفت: «من زاهدی هستم که از مال دنیا، کناره گرفته ام؛ در این بیابان دور از مردم زندگی میکنم و به همین برگ و گیاه قناعت کرده ام!»

گنجشک گفت: «اما بهتر است، به میان مردم بروی!» سپس صیاد پاسخی دیگر داد؛ به همین ترتیب بحث میان آن دو نفر به درازا کشید؛ در نهایت گنجشک که گرسنه اش بود، پرسید: «این گندم ها مال کیست؟»

صیاد گفت: «این دانه ها مال یتیمی است که آنها را به من سپرده است.» گنجشک گفت: «من خیلی گرسنه ام! تو مردی پارسا هستی، پس اجازه بده کمی از این ها بخورم!» صیاد با زیرکی گفت: «می توانی بخوری... هرچند خوردن مال یتیم حرام است؛ ولی بعداً، باید بهایش را بپردازی!» گنجشک بیچاره، دیگر طاقت گرسنگی نداشت؛ به سوی گندم ها پرواز کرد. صیاد هم در فرصتی مناسب او را به دام انداخت. گنجشک با اینکه فهمیده بود، حیله ای در کار است؛ اما نتوانست بر حرص خود غلبه کند و در دام افتاد.

بیشتر بخوانید: داستان مرد لاف زن، از زیباترین حکایت های مولانا!

منبع: ویکی گردی 




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/4pgva4

اخبار داغ




دیدگاه ها


ایمان9 ماه پیش

لطفا تو این سبک بیشتر مطلب بذارید