قصه های صوتی خواب آور | داستان صوتی بچگانه | قصه صوتی کودکانه

قصه صوتی کودکانه؛ علی کوچولو و شجاعت در گفتن اشتباه!

سایت سبک زندگی، هر شب داستان کودکانه صوتی برای فرزندان عزیز شما می گذارد تا لذت ببرند!
قصه صوتی کودکانه؛ علی کوچولو و شجاعت در گفتن اشتباه!

این روزها مشکلات خانواده ها نسبت به قدیم بیشتر شده و این مشکلات کمتر به مادرها و پدرها اجازه می دهد که برای فرزندان خود قصه هایی را شب به شب بگویند و مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانشان هستند که هم حس خوبی به آن ها منتقل کنند و هم خواب آرامی را به کودکانشان هدیه دهند. بهترین کاری که در این زمان باید انجام دهید این است که از منابع معتبر، قصه های صوتی از داستان کودکانه پربار و آموزنده را دانلود و برای کودکتان پخش کنید. هم چنین باید بدانید که بچه ها با شنیدن داستان کودکانه قدرت شنیداری خود را نیز افزایش می دهند.

فایل صوتی داستان کودکانه،  علی کوچولو و شجاعت در گفتن اشتباه :

 

بیشتر بخوانید: قشنگ ترین قصه شب صوتی؛ کی به درخت بلوط آب داد؟

موضوع داستان کودکانه امشب:

در تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد.

مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه.

علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد.

علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد.

وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت.

فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته.

علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد.

عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است.

سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه.

علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه.

اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت:

علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی.

نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه.

باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی.

اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند.

منبع: رادیو کودک




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/2rn5w4

اخبار داغ