داستان زیبای شوخی در مجلس از مثنوی معنوی!
جلالالدین محمد بلخی در 15 مهر 586 هجری خورشیدی در بلخ یا وخش چشم بر جهان گشود. حکایت های مولانا پس از گذشت صدها سال، هنوز ورد زبان هاست، امروزه کمتر کسی است که با حکایت های مولانا و شعرهای عارفانه و عاشقانه او آشنا نباشد، در ادامه این بخش از سبک زندگی یکی از زیبا ترین حکایت های مولانا، شوخی در مجلس را بخوانید!
داستان های مثنوی شوخی در مجلس
دو برادر به نام های ضیاء و تاج در بلخ زندگی می کردند. تاج، مردی کوتاه قد و کوچک اندام که واعظ شهر بود؛ اما ضیاء، مردی بلند قد که سخنوری توانا و حاضر جواب و شوخ بود. این دو برادر روابط خوبی با هم نداشتند.
روزی، تاج به مجلسی وارد شد که ضیاء در آن به سخنرانی مشغول بود. زمانی که تاج وارد مجلس شد، همه به احترام او از جای خود برخاستند؛ اما ضیاء که دل خوشی از برادر خود نداشت نمی خواست از جایش بلند شود؛ از طرفی وقتی دید همه از جای خود برخاسته اند، مجبور شد که بلند شود؛ ولی او به طور کامل، از جای خود برنخاست و نیم خیز شد.
در این حال تاج با صدای بلند به او گفت: «ای برادرا خیلی قد بلندی داری ... که نصف آن را هم می دزدی؟!...»
گفت، او را بس درازی، بهر مُزد؟
اندکی، زان قد سروت هم، بدزد!
منبع: دانشچی