داستان مرد لاف زن، از زیباترین حکایت های مولانا!
حکایت های مولانا پس از گذشت صدها سال، هنوز ورد زبان هاست و خواندن آن ها شما را به دنیای داستان ها و قصه ها می برد، حکایت های تاثیر گذار زیادی در مثنوی معنوی گفته شده است، اگر به دنبال مطالعه روزانه ای هستید که از آن لذت ببرید، بهتر است هر روز تنها چند دقیقه از زمان ارزشمند خود را برای خواندن حکایت های مولانا بگذارید، در ادامه این بخش از سبک زندگی یکی از زیبا ترین حکایت های مولانا، مرد لاف زن را بخوانید!
داستان مرد لاف زن از حکایت های مولانا!
یک مرد لاف زن، پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میکرد.
و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود میکرد که غذای چرب خورده است.
دست به سبیل خود میکشید تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من.
اما شکمش از گرسنگی ناله میکرد که: ای درغگو، امیدوارم خدا دستت را رو کند! این لاف و دروغ تو ما را آتش میزند.
بعد هم لب به نفرین او میگشود و می گفت: الهی، آن سبیل چرب تو کنده شود، اگر تو این همه لافِ دروغ نمیزدی، لااقل یک نفر رحم میکرد و چیزی به ما میداد. ای ابله لاف و خودنمایی، روزی و نعمت را از آدم دور میکند.
شکم مرد، دشمن سبیل او شده بود و یکسره دعا میکرد که خدایا این درغگو را رسوا کن تا بخشندگان بر ما رحم کنند، و چیزی به این شکم برسد.
عاقبت دعای شکم مستجاب شد و روزی گربهای آمد و آن دنبه چرب را دزدید.
اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد.
پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند رنگش پرید و به مجلس دوید، و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبهای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب میکردی. من نتوانستم آن گربه را بگیرم!!!
حاضران مجلس خندیدند، آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و به او غذا دادند. مرد دید که راستگویی سودمندتر از لاف و دروغ است.
منبع: ویکی گردی