داستان صوتی برای بچه ها | داستان کودکانه صوتی | قصه شب صوتی

قصه صوتی آرامش بخش مناسب کودکان؛ سرباز شکلاتی!

سایت سبک زندگی، هر شب داستان کودکانه صوتی برای فرزندان عزیز شما می گذارد تا لذت ببرند!
قصه صوتی آرامش بخش مناسب کودکان؛ سرباز شکلاتی!

این روزها مشکلات خانواده ها نسبت به قدیم بیشتر شده و این مشکلات کمتر به مادرها و پدرها اجازه می دهد که برای فرزندان خود قصه هایی را شب به شب بگویند و مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانشان هستند که هم حس خوبی به آن ها منتقل کنند و هم خواب آرامی را به کودکانشان هدیه دهند. بهترین کاری که در این زمان باید انجام دهید این است که از منابع معتبر، قصه های صوتی از داستان کودکانه پربار و آموزنده را دانلود و برای کودکتان پخش کنید. هم چنین باید بدانید که بچه ها با شنیدن داستان کودکانه قدرت شنیداری خود را نیز افزایش می دهند.

فایل صوتی داستان کودکانه، سرباز شکلاتی:

 

بیشتر بخوانید: با این داستان صوتی کودکانه، خواب راحتی را به بچه ها هدیه دهید!

موضوع داستان کودکانه امشب:

توی ویترین یک مغازه‌ی شیرینی فروشی، یک سرباز شکلاتی بود. او گوش‌های شکلاتی، ابروهای شکلاتی و سبیل‌های تابدار شکلاتی داشت که خیلی هم به آن‌ها می‌نازید. ولی بیشتر از همه، لباس براق آلومینیومی‌اش را دوست داشت، با سردوشی و یقه‌ی ایستاده و کُتی که دنباله‌ی قرمزی داشت که تا پایین پایش می‌رسید. سرباز شکلاتی تمام روز برای جلب‌توجه مردم روی یکی از قفسه‌های ویترین ایستاده بود و به خیابان نگاه می‌کرد. در کنار او، روی قفسه، سربازهای شکلاتی دیگری ایستاده بودند و پشت سر آن‌ها هم چند تا موش خامه‌ای و شکلات عصایی کنار هم قرار گرفته بود.

تابستان بود و خورشید بر ویترین شیرینی فروشی می‌تابید. سرباز شکلاتی ابتدا احساس گرمای خوشایندی کرد. بعد، خیلی گرمش شد. کمی بعد، واقعاً احساس بدی داشت. سبیل شکلاتی‌اش در حال وارفتن و دست‌هایش در حال آب شدن بود و بعد کاملاً آب شد و قبل از این‌که به خودش بیاید، از سوراخی که در کفش‌های آلومینیومی نقره‌ای‌اش بود، بیرون آمد و روی قفسه ریخت و ازآنجا به خیابان سرازیر شد و به انتهای خیابان رسید.

فریاد زد: «آهای! کمک!» ولی هیچ‌کس داد و فریاد او را نشنید. حالا کاملاً می‌توانست صدای شُرشُر آب را بشنود. با وحشت دید که به‌طرف جوی آب کنار خیابان می‌رود. سرباز شکلاتی در حالی‌ که وارد آب سرد و روان می‌شد، فریاد زد: «کمک! من شنا بلد نیستم! الآن غرق می‌شوم.» اما اتفاق عجیبی افتاد. دید به‌راحتی می‌تواند شنا کند. به خودش نگاه کرد. دید یک دُم شکلاتی پوشیده از پولک دارد. به بازوهایش نگاه کرد. به‌جای آن‌ها یک جفت باله داشت. آب سرد باعث شده بود که او دوباره سفت شود و به شکل یک ماهی شکلاتی درآید! آب، سرباز شکلاتی را با خودش برد؛ کم‌کم نهر پهن‌تر شد و به یک رودخانه تبدیل شد.

منبع: رادیو کودک




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/3nemo3

اخبار داغ