حکایت خوندنی مولانا به نام سرپیچی از پدر!
داستان سرپیچی از پدر، یکی از جالب ترین حکایت های مولانا است. مولانا شاعری ایرانی اما متعلق به همه مردم جهان است که بیشتر اشعارش را به زبان پارسی سروده است. حکایت های مولانا بسیار دلنشین هستند و درون آن ها پند و اندر های زیادی مخفی شده است. در ادامه این بخش از سبک زندگی شما رو با یکی از زیباترین حکایت های مولانا، سرپیچی از پدر آشنا می کنیم.
داستان سرپیچی از پدر از مولانا
پس از آنکه طوفان الهی بر قوم نوح (ع) فرود آمد، باران سختی، شروع به باریدن کرد و کم کم آب همه جهان را فرا می گرفت. نوح (ع)، کشتی بزرگی ساخت و از هر حیوانی، جفتی در آن قرار داد. همه باران، اقوام و خانواده خود را وارد کشتی کرد؛ اما کنعان یکی از فرزندان او، که به خدا اعتقادی نداشت، همراه نوح(ع) سوار بر کشتی نشد.
نوح (ع) به او گفت: «سوار کشتی شو و گرنه غرق می شوی!»
کنعان با غرور گفت: «من شنا کردن بلدم و در این آبها غرق نمی شوم!»
نوح (ع) گفت: «ای پسر! این باران و آبها عذاب الهی است، تو نمی توانی در آن شنا کنی!»
کنعان گفت: «نه هرگز! من بر آن کوه بلند می روم و او مرا از هر گزندی مواظبت خواهد کرد!»
نوح(ع) گفت: «ای فرزندا... آب به بالای کوه هم می رسد؛ دست ازاین لجاجت بردار و سوار کشتی شوا... با این کافران منشین!... به گروه خداپرستان بپیوند.»
کنعان گفت: «من تاکنون به حرف تو گوش نکرده ام، این کار را هم نخواهم کرد!»
نوح(ع) با دل شکسته گفت: «مگر چه می شود که یکبار به پند من گوش کنی؟»
گفت بابا: «چه زبان دارد، اگر
بشنوی یکبار، تو پند پدر»
باران لحظه به لحظه بیشتر می شد، کنعان هم به حرف نوح (ع) گوش نمی کرد. پس از اندکی طوفان میان پدر و پسر جدایی افکند و کنعان در عذاب الهی نابود شد.
منبع: ویکی گردی