حکایت های مولانا | داستان های مثنوی | حکایت گریه های بی شمار

داستان زیبای گریه های بی شمار، از مولانا!

داستان گریه های بی شمار را در این بخش برای شما آورده ایم که یکی از قشنگ ترین و آموزنده ترین حکایت های مولانا است!
داستان زیبای گریه های بی شمار، از مولانا!

داستان گریه های بی شمار، یکی از جالب ترین حکایت های مولانا است. مولانا شاعری ایرانی اما متعلق به همه مردم جهان است که بیشتر اشعارش را به زبان پارسی سروده است. مشهور ترین اثر این عالم فرهیخته، مثنوی معنوی است که مجموعه ای 26 هزار بیتی از حکایت های مولانا است. در ادامه این بخش از سبک زندگی شما رو با یکی از زیباترین حکایت های مولانا، گریه های بی شمار آشنا می کنیم.

گریه های بی شمار

مردی زاهد و خداشناس، در گوشه مسجدی، به عبادت خدا مشغول بود؛ دوستی داشت که از حال و احوال زاهد، اطلاع چندانی نداشت؛ او نیز به مسجد آمده بود. وقتی زاهد را دید که آن قدر گریه و زاری می کند، نزدیک او رفت و گفت: «دوست من، این قدر گریه نکن! ممکن است که به چشم های خود صدمه بزنی و بینایی آن ها را از دست بدهی و کور شوی!» زاهد در همان حالت گریان گفت: «من برای خدا می گریما نه برای به دست آوردن مال و ثروت دنیوی!

سپس رو به دوست خود کرد و گفت: «گریه و زاری من به درگاه خدا دو حالت دارد: یا من می توانم، نورالهی را در خود ببینم، یا نه! اگر بتوانم این نور را مشاهده کنم، چشم من هیچ ارزشی ندارد و اصلا غمگین نمی شوم؛ زیرا اگر به وصال الهی برسم، کوری دو چشم من اهمیت چندانی ندارد 

گر بیند نور حق، خود، چه غم است؟ در وصال حق، دو دیده ، چه کم است؟ و زاهد در نهایت گفت: «اما اگر این چشمان من نتواند، نور الهی و عظمت خدا را درک کند، همان بهتر است که کور شود.

منبع: ویکی گردی 




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/3wwvd3

اخبار داغ