داستان های خنده دار | داستان های طنز | حکایت های خنده دار

3 داستان کوتاه و خنده دار | برای چند ثانیه حال خود را خوب کنید!

با خواندن داستان های خنده دار و طنز می توانید روحیه خود و اطرافیانتان را عوض کنید!
3 داستان کوتاه و خنده دار | برای چند ثانیه حال خود را خوب کنید!

در این بخش برای علاقه مندان به خواندن داستان های کوتاه به خصوص طنز، داستان های خنده دار را قرار داده ایم، برای همه ما خواندن داستان های خنده دار و طنز، دلنشین و جذاب است و ترجیح می دهیم در زمان استراحت و اوقات فراغت آن ها را مطالعه کنیم. در ادامه این بخش از سبک زندگی 3 تا از داستان های خنده دار و کوتاه را بخوانید!

داستان طوطی‌ های دعاخوان

پیک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت. او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت: من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند. اما متأسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند «ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟» این موضوع برای من واقعاً دردسر شده و آبروی من را به خطر انداخته است. از شما کمک می‌خواهم. من را راهنمایی کنید که چگونه آنها را اصلاح کنم؟
کشیش که از حرف‌های خانم خیلی جا خورده بود گفت: این واقعاً جای تاسف دارد که طوطی‌های شما فقط چنین عبارتی را بلدند. من یک جفت طوطی نر در کلیسا دارم. آنها خیلی خوب حرف می‌زنند و اغلب اوقات دعا می‌خوانند. به شما توصیه می‌کنم طوطی‌هایتان را مدتی به من بسپارید. شاید در مجاورت طوطی‌های من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعا بخوانند.
خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت. فردای آن روز خانم با قفس طوطی‌های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت .کشیش در قفس طوطی‌هایش را باز کرد و خانم طوطی‌های ماده را داخل قفس کشیش انداخت.
یکی از طوطی‌های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟
طوطی‌های نر نگاهی به همدیگر انداختند. سپس یکی به دیگری گفت: اون کتاب دعا رو بذار کنار. دعاهامون مستجاب شد.

بیشتر بخوانید: جوک های باحال زن و شوهری؛ بخون، بخند و بفرست برای همسرت!

داستان زیبای مرخصی تازه عروس

همسر یکی از فرماند‌هان پاسگاه که به تازگی ازدواج کرده بود و چندین ماه از زندگیشان دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می‌گذشت، بدجوری دلتنگ خانواده پدری‌اش شده بود. او چندین بار از شوهرش درخواست می‌کند که برای دیدن پدر و مادرش به شهرشان، به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند، ولی شوهرش هر بار به بهانه‌ای از زیر بارِ موضوع شانه خالی می‌کرد. زن که در این مدت با چگونگیِ برخورد مأموران زیر دست شوهرش و مکاتبه آن‌ها برایِ گرفتنِ مرخصی و سایر امورِ اداری کم و بیش آشنا شده بود، به فکر می‌افتد که حالا که همسرش به خواسته وی اهمیت نمی‌دهد، او هم به‌صورت مکتوب و همانند سایر ماموران برای رفتن و دیدار با خانواده‌اش، درخواست مرخصی بکند. پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این شرح، خطاب به همسرش می‌نویسد:

جناب …. فرمانده‌ی محترم …
اینجانب …….، همسرِ حضرت‌عالی که مدت چندین ماه است پس از ازدواج با شما، دور از خانواده و بستگان خود هستم، حال که شما به‌دلیلِ مشغله بیش از حد، فرصت سفر و دیدار با بستگان را ندارید، بدین‌وسیله از شما تقاضا دارم که با مرخصی اینجانب، به مدت … روز برای مسافرت و دیدن پدر و مادر و اقوام موافقت فرمایید.
با احترام، ….. همسر شما

و نامه را در پوشه مکاتبات همسرش می‌گذارد. چند وقت بعد جواب نامه، به این مضمون به دستش رسید:
سرکار خانم .. …
عطف به درخواست مرخصیِ سرکارِ عالی جهت سفر برایِ دیدار با اقوام، بدین‌وسیله اعلام می‌دارد با درخواست شما به‌ شرط تعیین جانشین موافقت می‌شود.
فرمانده‌ پاسگاه…

بیشتر بخوانید: این جوک های خنده دار رو هیچ جا نخوندی!

داستان طنز پری جادویی

یک زوج انگلیسی در اوایل شصت سالگی، در یک رستوران کوچک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند.
ناگهان یک پری کوچولوی قشنگ سر میزشان ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادار ماندید، هر کدامتان می‌توانید یک آرزو بکنید.
خانم گفت: من می‌خواهم به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادویی‌اش را تکان داد و دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت: باید یه جوری از شر زن پیرم خلاص بشم باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد گفت: خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می‌افته، بنابراین، خیلی متأسفم عزیزم ولی آرزوی من این است که همسری سی سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعاً ناامید شده بودند ولی آرزو، آرزو است دیگر…
پری چوب جادویی‌اش را چرخاند و آقا نود ساله شد!
خانم تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگر همسر من نیستی پیرمرد!
مرد با چشمانی گریان به دنبال همسرش با پشتی خمیده می‌دوید و می‌گفت: من عاشقتم…

منبع: روزانه




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/48zka4

اخبار داغ