معنی ضرب المثل | ضرب المثل | ریشه ضرب المثل

معنی ضرب المثل” این دغل دوستان که می بینی، مگسانند گرد شیرینی “ ؟

تو این مطلب با معنی و مفهوم ضرب المثل «این دغل دوستان که می بینی، مگسانند گرد شیرینی» همراه ما باشید!
معنی ضرب المثل” این دغل دوستان که می بینی، مگسانند گرد شیرینی “ ؟

ضرب المثل های فارسی برگرفته شده از داستان های پند آموز در گذشته هستند که نسل به نسل بین افراد مختلف چرخیده و امروزه به دست ما رسیده اند. در کشور ما ضرب المثل های زیادی وجود دارد که در زندگی عادی به کار می بریم ولی معنی آن ها را نمی دانیم. در ادامه معنی ضرب المثل «این دغل دوستان که می بینی، مگسانند گرد شیرینی» را برای شما قرار داده ایم!

معانی ضرب المثل این دغل دوستان که می‌بینی مگسانند گرد شیرینی

۱- این درست نیست که ما تنها زمانی با برخی از اطرافیانمان رابطه دوستی داشته باشیم که اوضاع اتقصادی و اجتماعی خوبی دارند، چنین افرادی وقتی دوستشان به گرفتاری می‌افتد، او را ترک و فراموشش می‌کنند.

۲- گاهی برخی از دوستی‌ها برپایه منفعتی که در میان است شکل می‌گیرد و پس از تمام شدن منفعت، رابطه دوستی نیز پایان می‌یابد.

۳- در رابطه دوستانه، اعتماد کردن به هرکسی، کار اشتباهی است. تنها باید وارد روابط دوستانه‌ای شد که بر پایه صداقت بنا شده باشد.

معنی ضرب المثل این دغل دوستان که می‌بینی مگسانند گرد شیرینی را توضیح دهید: دوست ، همدم لحظه‌های خوب و بد زندگی انسان‌هاست. رابطه دوستی نیز بسیار پاک و مقدس است. به همین دلیل است که نباید آلوده منافع اقتصادی و مالی شود. گاهی برخی دوستی‌ها بر پایه منفعتی که از طرف دوست می‌رسد، شکل می‌گیرد، این نوع دوستی‌ها ارزشی ندارد و خیلی زود به پایان می‌رسد.

این دغل دوستان که می‌بینی مگسانند گرد شیرینی از کیست؟ این ضرب المثل یک بیت از شعر سعدی می‌باشد.

بیشتر بخوانید: ریشه ضرب المثل «شاه می بخشد، شیخ علی خان نمی بخشد» چیست؟

متن شعر این دغل دوستان که می بینی مگسانند گرد شیرینی

این دغل دوستان که می‌بینی
مگسانند دور شیرینی

تا حطامی که هست می‌نوشند
همچو زنبور بر تو می‌جوشند

باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسه‌ی رباب شود

ترک صحبت کنند و دلداری
معرفت خود نبود پنداری

بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید

دوغبایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست

راست خواهی سگان بازارند
کاستخوان از تو دوستر دارند

هر که را باشد از تو بیم گزند
صورت امن ازو خیال مبند

کژدمان خلق را که نیش زنند
اغلب از بیم جان خویش زنند

هر که بی‌مشورت کند تدبیر
غالبش بر غرض نیاید تیر

بیخ بی‌مشورت که بنشانی
بر نیارد بجز پشیمانی

«حطام» به معنی مال دنیاست. مقصود از «کاسه‌ی رباب» در اینجا نداری و کوچک شمردن مال است. «دوغبا» به معنی آش دوغ است. «کاستخوان» ترکیب «که استخوان» است.

بیشتر بخوانید: چهار تا از ضرب المثل های معروف و پرکاربرد ایرانی به همراه معنی!

داستان در مورد ضرب المثل این دغل دوستان که می‌بینی مگسانند گرد شیرینی

حکایت شده است که در زمان قدیم، مرد ثروتمندی زندگی می‌کرد که پسر عیاشی داشت. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می‌کرد که با دوستان بد معاشرت نکند و دست از این ولخرجی‌ها بردارد، پسر گوش نمی‌داد. پدر می‌گفت که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد و به کار خود ادامه می‌داد. تا اینکه مرگ پدر رسید، پدر قبل از فوتش به فرزندش گفت: با تو وصیتی دارم. من از دنیا می‌روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می‌دهم، داخل مطبخ یک بند به سقف آویزان است، هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نخواهد خورد.

پدر از دنیا رفت و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط کرد و اوقاتش را به عیاشی گذراند که هرچه ثروت داشت، تمام شد و چیزی باقی نماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین دیدند از دور او پراکنده شدند و او را ترک کردند.

پسر در بهت و حیرت فرو رفت و به یاد نصیحت‌های پدر افتاد و پشیمان شد و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تخم مرغ و یک گرده نان درست کرد و روانه صحرا شد که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند. پس از خانه بیرون آمد و راه صحرا در پیش گرفت. او رفت تا به یک جوی آب رسید.

دستمال خود را پهن کرد و کفشش را از پای دراورد تا آبی به صورت بزند و پایی بشوید. در این موقع کلاغی از آسمان پایین آمد و دستمال پسر را به نوک خود گرفت و برد. پسر ناراحت و افسرده به راهش ادامه داد. او بسیار گرسنه شده بود، اما بازهم به مسیرش ادامه داد تا به رفقای سابقش رسید و دید آنها در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.

به طرف آنها رفت و سلام کرد. آنها به او تعارف خشکی زدند و گفتند بفرمایید. پسر کنار آنها نشست و سر صحبت را باز کرد. او ماجرای آن روز را تعریف کرد و در پایان گفت اکنون آمده‌ام تا دقایقی را کنار شما بگذارنم.

رفقا شروع کردند به خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که مگر مجبوری دروغ بسازی. گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می‌دهیم، دیگر نمی‌خواهد که دروغ سرهم بکنی. پسر ناراحت شد و از آنجا رفت.

او راهی منزل شد و در راه به یاد حرف‌های پدر افتاد. پیش خود گفت خدا بیامرز پدرم می‌دانست که من درمانده می‌شوم که چنین وصیتی کرد. حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می‌گفت حلق آویز کنم.

بیشتر بخوانید: ریشه ضرب المثل ” آب با غربال پیمودن “ ؟!

او به مطبخ رفت و طناب را دور گردن خود انداخت. ناگهان یک کیسه از سقف پایین افتاد. پسر با تعجب کیسه را برداشت و داخل آن را نگاه کرد. کیسه پر از جواهرات بود سپس با خوشحالی گفت خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی.

پسر تصمیم می‌گیرد یک مهمانی بزرگ برگزار کند، هفت رنگ غذا بپزد و دوستانش را همراه با ده گردن کلفت چماق به دست دعوت کند. وقتی دوستان آمدند و غذاها را دیدند، دوباره به چاپلوسی افتادند و از او معذرت خواستند.

خلاصه در اتاق به دور هم جمع شدند و بگو و بخند راه انداختند. در این موقع پسر گفت حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا گفتند عجب نیست، درست می‌گویی، ممکن است چنین اتفاقی افتاده باشد.

پسر گفت: جاهل‌ها! من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می‌گویید کلاغ یک بزغاله را می‌تواند از زمین بلند کند؟؟ در این هنگام چماق دارها را صدا زد. کتک مفصلی به آنها زدند و بیرونشان کرد، سپس گفت: شما دوست نیستید عاشق پول هستید. پسر غذاها را به چماق دارها داد  و بعد هم راه زندگی خود را عوض کرد.

منبع: دانشچی




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/4dnzp2

اخبار داغ