حکایت های مولانا | داستان های مولانا | حکایت خرس و اژدها

داستان زیبای خرس و اژدها از مولانا!

داستان شیرین خرس و اژدها که در این بخش می خوانید از جالب ترین حکایت های مولانا است، امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید!
داستان زیبای خرس و اژدها از مولانا!

یکی از پرآوازه ترین شاعران ایرانی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملّای روم و مولوی رومی مشهور است، حکایت های مولانا سرشار از نکات پندآموز و جالب است، اگر به دنبال مطالعه روزانه ای هستید که از آن لذت ببرید بهتر است تنها چند دقیقه از زمان خود را برای خواندن حکایت های مولانا بگذارید، ما هر روز یک داستان شیرین از حکایت های مولانا را برای شما در این قسمت از سبک زندگی میگذاریم!

خرس و اژدها!

اژدهایی خرسی را به چنگ آورده بود و می‌خواست او را بکشد و بخورد. خرس فریاد می‌کرد و کمک می‌خواست,

پهلوانی رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد.

خرس وقتی مهربانی آن پهلوان را دید به پای پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو می‌شوم و هر جا بروی با تو می‌آیم.

 

آن دو با هم رفتند تا اینکه به جایی رسیدند, پهلوان خسته بود و می‌خواست بخوابد.

خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردی از آنجا می‌گذشت و از پهلوان پرسید این خرس با تو چه می‌کند؟

پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد.

مرد گفت: به دوستی خرس دل مده, که از هزار دشمن بدتر است.

پهلوان گفت: این مرد حسود است. خرس دوست من است من به او کمک کردم او به من خیانت نمی‌کند.

مرد گفت: دوستی و محبت ابلهان, آدم را می‌فریبد. او را رها کن زیرا خطرناک است.

پهلوان گفت: ای مرد, مرا رها کن تو حسود هستی.

مرد گفت: دل من می‌گوید که این خرس به تو زیان بزرگی می‌زند.

پهلوان مرد را دور کرد و سخن او را گوش نکرد و مرد رفت. پهلوان خوابید مگسی بر صورت او می‌نشست و خرس مگس را می‌زد.

منبع: ویکی گردی




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/2ljyr3

اخبار داغ