نگاه دیوانه به جالینوس، داستان دلنشین از مولانا!
جلالالدین محمد بلخی در سال ۵۸۶ هجری شمسی در بلخ به دنیا آمد. نام او محمد و لقبش در دوران حیات جلال الدین و گاهی خداوندگار و مولانا خداوندگار بوده و لقب مولوی در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن نهم) برای وی به کار رفته است، حکایت های مولانا بسیار آموزنده و پندآموز برای هر رده سنی است. ما امیدوارانه در تلاشیم که نگذاریم مثنوی معنوی، این اثر با ارزش فراموش شود و به همین دلیل هر روز یکی از حکایت های مولانا را برای شما عزیزان قرار می دهیم، در ادامه این بخش از سبک زندگی یکی از زیبا ترین حکایت های مولانا، نگاه دیوانه به جالینوس را بخوانید!
نگاه دیوانه به جالینوس از داستان های مولانا
جالینوس، یکی از پزشکان مشهور یونان باستان بوده است. او همچنین از دانشمندان و حکیمان بزرگی بوده که شاگردان بسیاری داشته است.
روزی جالینوس، به یاران و شاگردان خود رسید و بلافاصله به یکی از شاگردان خود اشاره کرد و گفت: «آن داروی مخصوص را برای من بیاور تا بخورم!» مشخصات دارو ومحل آن را به شاگردش گفت.
شاگرد رفت و دارو را آورد. همه شاگردان با تعجب به دارو و جالینوس نگاه کردند. یکی از شاگردان به جالینوس گفت: «ای استاد بزرگ! چرا شما این دارو را مصرف می کنید ؟... خودتان بهتر می دانید که این دارو، برای درمان دیوانگی است و فقط دیوانگان از آن استفاده می کنند.»
جالینوس گفت: «من هم اتفاقاً، برای همین می خواهم آن را مصرف کنم!»
شاگردان گفتند: «دور ازجان شما استاد!... چرا اینگونه سخن می گویید؟»
جالینوس گفت: «امروز از راهی عبور می کردم که دیوانه ای را دیدم. او به من نگاه کرد و از من خوشش آمد، با چشم به من اشاره کرد و آستینم را کشید.»
ساعتی در روی من، خوش بنگرید
چشـــــکم زد، آســــین مـن دریـد
جالینوس خاموش بود و پس از چند لحظه گفت: «در شگفتم که او در من چه مقدار دیوانگی دیده بود که با من اینگونه رفتار کرد؛ اگر او در وجود من شباهتی بـا خـود نمی یافت، هیچگاه با من چنان رفتاری نمی کرد.»
منبع: ویکی گردی