داستان گوشت و گربه در ترازو، یکی دیگر از حکایت های مولانا!
حکایت های مولانا که خوانده ایم یا شنیده ایم بسیار کم و محدود بوده، اما میراث مولانا یک دریای بیکران است که این حکایت ها حتی قطره ای از آن نیست و اگر بخواهیم این یادگاری را برای فرزندان مان هم حفظ کنیم باید اول خودمان، با این کتاب، یعنی مثنوی معنوی آشنا باشیم. حکایت های مولانا به زبان ساده برای همه گروه های سنی جذاب و خواندنی است. در ادامه این بخش از سبک زندگی شما رو با داستان شیرین گوشت و گربه در ترازو، از حکایت های مولانا آشنا می کنیم!
حکایت گوشت و گربه در ترازو
مردی زن فریبکار و حیلهگری داشت. مرد هرچه میخرید و به خانه میآورد، زن آن را میخورد یا خراب میکرد. مرد کاری نمیتوانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشتها را کباب کرد و با شراب خورد.
مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشتها را کباب کن و برای مهمانها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشتها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشتها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟
متن حکایت گربه و گوشت در مثنوی
بود مردی کدخدا او را زنی
سخت طناز و پلید و رهزنی
هرچه آوردی تلف کردیش زن
مرد مضطر بود اندر تن زدن
بهر مهمان گوشت آورد آن معیل
سوی خانه با دو صد جهد طویل
زن بخوردش با کباب و با شراب
مرد آمد گفت دفع ناصواب
مرد گفتش گوشت کو مهمان رسید
پیش مهمان لوت میباید کشید
گفت زن این گربه خورد آن گوشت را
گوشت دیگر خر اگر باشد هلا
گفت ای ایبک ترازو را بیار
گربه را من بر کشم اندر عیار
بر کشیدش بود گربه نیم من
پس بگفت آن مرد کای محتال زن
گوشت نیم من بود و افزون یک ستیر
هست گربه نیممن هم ای ستیر
این اگر گربهست پس آن گوشت کو؟
ور بود این گوشت گربه کو؟ بجو!
نتیجه حکایت: هر دروغی با توجه و تحقیق آشکار و برملا می شود.
منبع: ویکی گردی