حکایت های مولانا | داستان های مثنوی معنوی | داستان های مولوی

زیباترین داستان مولانا به نام مردی که در اتاقش را قفل می زد!

به شما پیشنهاد می کنم داستان مردی که در اتاقش را قفل می زد از حکایت های مولانا را حتما بخوانید که درس های زیادی از آن می گیرید!
زیباترین داستان مولانا به نام مردی که در اتاقش را قفل می زد!

مولانا جلال‌ الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاء الدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. حکایت های مولانا که خوانده‌ ایم یا شنیده‌ ایم بسیار کم و محدود بوده ولی در مثنوی معنوی، حکایت های بیشتری از او وجود دارد، حکایت های مولانا به زبان ساده برای همه گروه های سنی جذاب و خواندنی است. در ادامه این بخش از سبک زندگی شما رو با داستان شیرین مردی که در اتاقش را قفل می زد، از حکایت های مولانا آشنا می کنیم!

مردی که در اتاقش را قفل می زد

می گویند که ایاز غلام سلطان محمد غزنوی ، در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان ، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر می زد و وقت خروج بر در اتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از سر حسادت به گوش شاه رساندند .

پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. به این ترتیب 30 نفر از بدخواهان به اتاق ایاز ریختند و قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود.

به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که « ایاز مردی درستکار است . آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها در اتاقش آویخته است تا روزگار فقر و سختی اش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غره نشود.

هدف مولانا داستان ایاز، این است که مخاطب هایش در هر جایگاهی که هستند همیشه پوستین کهنه روزگار سختی را برای خودشان نگه دارند تا قدرت، آنها را مغرور و غافل نکند.

 

منبع: ویکی گردی




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/4b6b82

اخبار داغ