حکایت های مولانا | داستان های مثنوی معنوی | حکایت مهمان و زن صاحب خانه

داستان مهمان و زن صاحب خانه از مثنوی معنوی!

داستان مهمان و زن صاحب خانه، از شیرین ترین حکایت های مولانا را در این مطلب برایتان قرار داده ایم تا از خواندن آن لذت ببرید!
داستان مهمان و زن صاحب خانه از مثنوی معنوی!

مولانا جلال‌ الدین بلخی را می‌ توان نامدار ترین شاعر فارسی زبان دانست. برخی او را هم پای شکسپیر، نویسنده و نمایش نامه‌ نویس انگلیسی می‌‌ دانند و بسیاری این شاعر ایرانی را بالاتر از دیگر شاعران و نویسندگان در جهان می‌ شمارند. داستان مهمان و زن صاحب خانه یکی از زیباترین حکایت های مولانا است، حکایت های مولانا بسیار دلنشین هستند و درون آن ها پند و اندرز های زیادی نهفته است. در ادامه این بخش از سبک زندگی شما رو با یکی از زیباترین حکایت های مولانا، مهمان و زن صاحب خانه آشنا می کنیم.

حکایت مهمان و زن صاحب خانه

و اما حکایت از این قرار است که: در گذشته های دور مهمانی سرزده و دیروقت به خانه ی مردی وارد شد.
صاحبخانه او را بسیار گرامی داشت و در مهمان نوازی به اصطلاح سنگ تمام گذاشت.پس از صرف غذا
به همسرش گفت امشب دو دست رختخواب پهن کن یکی برای خودمان و یکی برای مهمان.
زن هم طبق گفته شوهرش چنین کرد و در همسایگی آنها جشن ختنه سوران برپا شده بود و به جشن همسایه رفت .
مهمان و میزبان در خانه ماندند و از هر دری سخن می گفتند و تنقلات می خوردند.تا این که خواب بر مهمان چیره شد و بی اختیار در رختخواب صاحب خانه خوابید.

میزبان خجالت کشید به او چیزی بگوید و او را از خواب بیدار کند، پس خود به رختخواب دیگر رفت و خوابید.

اتفاقا در آن شب باران شدیدی می آمد.و زن صاحب خانه مجبور شد تا در خانه همسایه بماند،پاسی از شب گذشته بود که زن صاحبخانه از جشن همسایه بازگشت و غافل از اینکه رختخواب مهمان و میزبان جابجا شده به رختخوابی که مهمان در آن خوابیده بود رفت.

در رختخواب زن به گمان شوهرش  چند بار او را بوسید و گفت :شوهر عزیزم آنچه از آن می ترسیدیم به سرمان آمد. این باران سنگین ادامه دارد و این مهمان همچنان اینجا خواهد ماند و با این باران بیخ ریش ماست و حالا حالاها نمی رود.

مهمان وقتی این حرف را شنید از جا بلند شد و گفت نترس من چکمه دارم و از باران و گل و لای ترسی ندارم و گفت من رفتم خدا حافظ.
زن وقتی متوجه شد چه اشتباهی شده است  هرچه اظهار پشیمانی کرد فایده نداشت.
مهمان به این حرف ها توجه نکرد و رفت و دیگر به آن خانه برنگشت.

نتیجه اخلاقی

در این حکایت عرفانی مهمان کنایه از دریافتها و الهام های رحمانی است که به قلب همه انسانها چون مهمانی سر زده وارد می شود.

میزبان کنایه از قلب آدمی است که گاه به جهت غلبه خود خواهی ها نمی تواند این مهمان شریف را در خود نگه دارد و به ثمر  برساند.

همچنین مهمان کنایه از اولیای خداوند است که در هر زمانی گمنام زندگی می کنند و زمانی که با بی توجهی یا آزار ما روبرو می شوند به دیار دیگری می روند.

منبع: اهل فان




کپی لینک کوتاه خبر: https://sabkezendegi.net/d/4dm5d4

اخبار داغ