مفهوم ضرب المثل "هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید" + داستان
ضرب المثل همیشه در میان مردم طرفداران بسیار زیادی دارد. ما در این مطلب از سبک زندگی قصد داریم معنی ضرب المثل «هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید» را بررسی کنیم. اگر معنی ضرب المثل «هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید» برای شما چالش برانگیز شده است، این مطلب را از دست ندهید.
معنی ضرب المثل هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید
معنی ضرب المثل هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید
۱- این ضرب المثل اشاره به قناعت و صرفه جویی می کند؛ یعنی ذخیره اسباب و وسایل برای روز مبادا.
۲- یعنی هر چیزی را سریع دور نیندازیم زیرا احتمال اینکه روزی به کارمان بیاید، وجود دارد.
۳- به این معنی است که وسایل به ظاهر بی مصرف، یک روزی ممکن است بیشترین کارایی را داشته باشند.
۴- یک شیء خوار و بی ارزش می تواند یک روز ارزشمند و مفید باشد.
بیشتر بخوانید: معنی ضرب المثل ” آدم تنبل عقل چهل وزیر را دارد “!
داستان ضرب المثل هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید
حکایت شده است که پیرمردی روستایی همراه با پسر جوانش عازم سفر شدند. آنها غذا برداشتند و با پای پیاده شروع به حرکت کردند. هنوز از روستا خود خیلی دور نشده بودند که نعل اسب کهنه ای را در راه دیدند. پیرمرد که دانا و فهمیده بود، به پسرش گفت: نعل را بردار، شاید به کار آید. پسر جوان گفت: این نعل بسیار کهنه است، ما که اسب نداریم. حتی ارزش از زمین برداشتن را هم ندارد. و به راه خود ادامه داد. اما پیرمرد خم شد، نعل را برداشت و در کیسه ی خود گذاشت.
پدر و پسر پس از عبور از مسیری طولانی به شهر بعدی رسیدند. آن شب را در کاروانسرای شهر استراحت کردند. فردا صبح زود در حالی که پسر هنوز در حال استراحت بود، پدرش به دکان نعلبندی رفت و نعل کهنه را فروخت و با پول آن مقداری گیلاس خرید و آنها را در کیسه ی خود گذاشت.
پیرمرد پس از بازگشت به کاروانسرا پسرش را از خواب بیدار کرد و با هم به راه افتادند. هوا بسیار گرم بود و آنها در مسیر بی آب و علفی حرکت می کردند. پس از چند ساعت پیاده روی پسر جوان به شدت تشنه شد و از پدرش آب خواست. پدر مشک خود را به او نشان داد و گفت: تمام آب را خوردی و دیگر هیچ آبی نداریم. پسر هرچه در صحرا گشت آب نیافت. بسیار کلافه و تشنه شده بود.
پدر پیرش که بی تابی او را دید، یک گیلاس از کیسه ی خود درآورد و روی زمین انداخت. پسر جوان با خوشحالی خم شد، گیلاس را برداشت و در دهان گذاشت، شیرینی و آبداری گیلاس جان دوباره ای به پسر جوان داد.
از آن پس، هرچند قدم، یکبار پیرمرد دانه ای گیلاس روی زمین می انداخت، پسر جوان خم می شد و گیلاس را برمی داشت تا اینکه پدر و پسر به شهر بعدی رسیدند و آب شیرین یافتند. پسر بعد از نوشیدن آب کافی و برطرف شدن تشنگی اش از پدرش پرسید: پدر گیلاس ها را از کجا تهیه کردی؟خیلی مفید بود، اگر گیلاس ها نبود شاید من از تشنگی هلاک می شدم و به شهر بعدی نمی رسیدم.
پیرمرد جواب داد: یادت هست دیروز در راه از تو خواستم که آن نعل کهنه را برداری و تو حاضر نشدی این کار را انجام دهی؟ من آن را برداشتم و در کیسه ی خود گذاشتم، امروز صبح که تو در کاروانسرا خواب بودی، به بازار رفتم و آن نعل را فروختم. سپس با پول این گیلاس ها را خریدم و در کیسه ی خود پنهان کردم.
این گیلاس ها حاصل پول همان نعلی که تو برای برداشتن آن خم نشدی ولی حاضر شدی در هنگام تشنگی چندین بار برای برداشتن گیلاس ها خم شوی. پسر، فهم و دانایی پدرش را تحسین نمود و به این نکته پی برد که: هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید!
منبع: دانشچی