حکایت های مولانا | داستان های مولوی | حکایت ناشنوایی که دسته گل به آب داد | حکایت های مثنوی معنوی
حکایت "ناشنوایی که دسته گل به آب داد" از مولانا!
در ادبیات سرزمین تاریخی ایران، عرفان و اخلاق همواره جایگاهی متعالی داشته و بدون شک مولانا جلال الدین بلخی ملقب به مولانا، استاد بیقید و شرط عرفان و ادب فارسی است، حکایت های مولانا بسیار تاثیر گذار بوده و نگرش شما را به دنیای واقعی عوض می کند، اگر به دنبال مطالعه روزانه ای هستید که از آن لذت ببرید، پیشنهاد ما به شما خواندن حکایت های مولانا است، در ادامه این بخش از سبک زندگی یکی از قشنگ ترین حکایت های مولانا، ناشنوایی که دسته گل به آب داد را بخوانید!
ناشنوایی که دسته گل به آب داد
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
منبع: ویکی گردی